۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

دموکراسی خواهی را نه همچون برخی فیلسوف های سیاسی که مسائل را ذهنی و انتزاعی برسی می کنند


دموکراسی خواهی را نه همچون برخی فیلسوف های سیاسی که مسائل را ذهنی و انتزاعی برسی می کنند،بلکه واقع بینانه و امری عینی و ابژکتیو می بینم وان را در یک زمینه ی واقعی مورد برسی قرار می دهم.زندگی سیاسی ام از سال 1356 ان گاه که یک دانشجوی 18 ساله با ایده های انقلابی و احساسی بودم شروع شد. بنابراین چیزهای زیادی راتجربه کرده ام ، مطالب فراوانی خوانده ام و کارهای متفاوتی نیز انجام داده ام واز درست یا غلط ان درس اموخته و هیچ گاه درجا نزده ام.از انقلابی گری سال های 56-57 تا حضور در جنگ در سال های جنگ ایران و عراق و نیز همزمان دفاع جزم اندیشانه از نظام ایدیولوژیک مذهبی تا سال 73 و در جهتی مخالف، مبارزه ی پیگیر علیه ان و علیه گذشته ی خودم از 73 تا کنون ،همواره اموخته ام. برای این که اموختن بیش از هر چیز برایم ارزش داشته است.ضمن این که طی سال های 56تااواسط دهه ی 60 همواره در حوزه ی عقیدتی با ایدیولوژی های رقیب ایدیولوژی مورد نظر،در چالش فکری بوده ام و امور فکری بیش از عمل گرایی صرف برایم جاذبه داشته است. این دوره ی طولانی 35 ساله که مرحله ای از ان یعنی از 56تا 73 با اشتباه و رادیکالیزم مذهبی و مطلق اندیشی و جزم گرایی همراه بود، در مرحله ی بعد من را درمسیر اندیشه ی لیبرال-سوسیالیزم قرار داد.لیبرالیزم مورد نظر من به مفهوم دوستداری ازادی تا حد دفاع خردورزانه است. ان گونه که همه ی فیلسوف های لیبرال ان را تعریف می کنند. در این نوع ازادی خواهی،پیکار فکری و عملی با اندیشه ها و نظام ها و سنت های ضد ازادی ازایده های مورد پسند من است و به لحاظ اجتماعی،اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را ملاک کار خود می دانم.اما در عین حال عادت کرده ام که با دیگران مدارا کنم و با جزمیت گرایی ها بستیزم، برای این که خود جزم گرایی را تجربه کرده ام و طعم تلخ و کشنده اش را چشیده ام.از مطلق گرایی و جزم اندیشی ام درس اموخته و به رواداری اجتماعی و اندیشه ی لیبرالی رسیده ام و تلفیق این دو با هم را لیبرال-سوسیالیزم نام نهاده ام. نمونه ی بارز زندگی ام به این لحاظ را می توانید از زندانیان سیاسی پرسش کنید. برای این که زندگی در زندان ،موجب می شود هر کس هر انچه هست را بروز دهد. این تجربه ی من از زندان و زندانی و زندگی در بند و سلول طی 14 سال گذشته است. همواره دوست داشته ام نمونه ای از مدارای سیاسی ،فکری و اجتماعی را زندگی کنم و چنین نیز کرده ام. انسان لیبرال به ویژه که بخواهد فلسفه ورزی لیبرالی داشته باشد می بایست رقبا و مخالفین را تحمل کند و در عین حال از مبانی فکری خود نیز دفاع نماید. به اجرا در اوردن این گونه سنت های لیبرالی در زندگی اجتماعی و به ویژه ساخت های سیاسی بسیار مشکل است.برخی ازادی خواهی و دموکراسی خواهی را فقط به قدرت رسیدن خود و دار و دسته ی خود می دانند. انقلاب بهمن 57 و حوادث پس از ان نشان داد که این اندیشه غلط است. پیش از هرچیز باید دموکرات باشی تا بتوانی ساخت دموکراتیک را نهادینه نمایی. چیزی که ما ایرانیان ان را تجربه نکرده ایم اما ادعای ان را داریم. روشنفکر و فیلسوف مبارز و لیبرال ما ،می بایست ازادی را برای رقیب و مخالف خود بخواهد و در عمل ان را زندگی کند. چیزی که به شدت نیازمند ان هستیم و متاسفانه کمتر دیده می شود. من به این جهت از سوسیالیز دفاع می کنم که شکل گیری این اندیشه ها را فقط در حوزه ی اجتماعی ممکن می دانم و ارزش های اجتماعی یا سوسیالیستی را کمتر از ارزش های لیبرالیستی نمی دانم. مدارا ، ازادی و دموکرات بودن را زندگی کردن،چیزی جز ارزش دادن به زندگی اجتماعی و ارزش های سوسیالیستی نیست.انصاف و عدالت و رواداری در یک زمینه ی عینی و زیست اجتماعی است که مفهوم پیدا می کند.برای این که در این زیست سوسیال است که حاضری منافع سیاسی،عقیدتی،اقتصادی و اجتماعی هرکس جز خود را نیز به رسمیت بشناسی و بر پایه ی انصاف داوری کنی. انسان در حالت ایده ال و در ذهنیت خودش ،همواره یک قدیس است.اما فرد در اجتماع است که به ازمون گذاشته می شود. برای این که اجتماع محل برخورد خواسته ها و تضاد منافع و دیالکتیک روش ها است.مطلق اندیشی و جزمیت گرایی را دشمن ازادی و عدالت می دانم. تفاوتی ندارد که این جزم ها ناشی از عقیده یا خواست های سیاسی و حزبی و طایفه ای باشد یا ناشی از خواست های اجتماعی و یا گرایش های فردی و خصلتی. در این زمینه نمونه های فراوانی دارم که اگر توفیق یار بود شرح و نقد خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر