۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

سنگ قبر ستار بهشتی در محاصره نیروهای امنیتی



مسیر منتهی به امامزاده محمدتقی رباط کریم، راه سرراست و نزدیکی نیست؛ پرپیچ و خم است و با فاصله زیاد از تهران؛ اما با این وجود بعد از قتل ستار بهشتی مقصد بسیاری شده است برای حضور بر مزار این زندانی سیاسی مقتول. کارگر وبلاگ نویسی که جانش را به خاطر ایستادگی بر سر آرمانش، بر اثر ضرب و شتم بازجویانش از دست داد.

هرچند مجلس هنوز نتوانسته لکنت زبان را کنار بگذارد و گزارش خود را قرائت کند، ولی حالا دیگر کسی جرات نمی کند از «مرگ طبیعی» درباره او صحبت کند، پزشکی قانونی حرفش را پس گرفته و مقام های قضایی هم رفته رفته صریح تر درباره مرگ بر اثر ضربه صحبت می کنند. البته هنوز تلاش ها برای نجات ضارب و ضاربان ادامه دارد؛ حالا دیگر با گریه و التماس و رضایتنامه. اما مادر ستار بهشتی که این روزها ساعات زیادی را بر مزار پسرش سپری می کند، می گوید از قاتلان نمی گذرد.

حاضرانی که خود را به امام زاده محمدتقی رباط کریم می رسانند، از نزدیک فضای امنیتی آن حوالی را حس می کنند. فرقی نمی کند پنج شنبه شب باشد که اینجا پر رفت و آمد است یا در طول روزهای عادی هفته. لباس شخصی ها به تناوب ایستاده اند و به وظایفی می رسند که برایشان در اینجا تعریف شده است. از فیلم و عکس گرفتن از حاضرینی که اگر با این جو جرات حضور مستقیم بر مزار ستار را داشته باشند، تا پاکسازی هر آنچه به رسم هدیه بر مزار وی گذاشته می شود. فرقی نمی کند گل و گلدان و گلابی باشد یا شمعی و خیراتی، هرچه باشد در یک چشم به هم زدن از مزار او برداشته می شود. این همه نگرانی نیروهای امنیتی از چیست؟

فضای پلیسی- امنیتی باعث می شود برخی ها واهمه داشته باشند از اینکه به قبر او نزدیک شوند؛ از همان دور فاتحه ای می خوانند و می روند. اگر هم برای دقایقی افرادی ترجیح دهند مستقیم بر مزارش بنشینند و فاتحه ای و ذکری و دعایی بخواهند، همین کار جسارت دیگران را هم بیشتر می کند که به مزار او نزدیک تر شوند و با هم زمزمه ای داشته باشند.

اهالی رباط کریم هم از همین دست هستند. با آنها که هم صحبت می شوی، ورد زبانشان نام مادر ستار است. با خانم میانسالی که هم صحبت می شوم، ابتدا توصیه می کند که مراقب فضای اطراف و پلیس باشید. می گوید همه جا ایستادند و لباس معمولی بر تن دارند. از او در مورد واکنش اهالی این شهر نسبت به قتل ستار سوال می کنم، که می گوید: خدا به مادرش رحم کند. همه نگران خانواده اش هستند که تحت فشارند.

جوان رباط کریمی را در این باره مورد سوال قرار می دهم که او می گوید: مردم اینجا همه ناراحت هستند از اتفاقی که برای ستار افتاد. او اما بلافاصله اضافه می کند: مردم جرات نمی کنند سراغ خانواده بروند، از پلیس می ترسند… و ادامه می دهد: همین الان ببینید، هر کسی جرات نمی کند به مزار او نزدیک شود.

ستار بهشتی یک کارگر
۳۵ ساله بود که دغدغه عدالت و آزادی داشت، دغدغه کودکان کار، دغدغه گرانی و مشکلاتی که بر جامعه می رود و بسیاری دغدغه های دیگر که در وبلاگ خود با زبانی ساده می نوشت. همین نوشتن دغدغه ها هم شد جرم او. روز هفتم آبان ماه سر از زندان در آورد، و ۱۶ آبان ماموران پلیس امنیت به خانواده ی او اطلاع دادند که به فکر یک قبر باشند؛ به همین سادگی.

یکی از حاضرین بر سر مزار، عکس روی قبر ستار را نشان می دهد و می گوید: با خانواده او که صحبت می کردم گفتند نام مادرش را بر روی این قلب حک کردند چون همیشه به مادرش می گفته در قلب من جای داری. از رابطه این مادر و فرزند می گوید که زبانزد همه بوده است.

پیرمردی که برای خواندن فاتحه به مزار او می آید، می گوید: مادرش مریض است. پسرش کارگری می کرد و بهترین دوا و درمان را برای مادرش داشت. می گوید: ستار را کشتند؛ اما نامش مثل بمب در جهان پیچید. آبروی چه کسی را برد؟ برای چه کسی آبرو خرید؟

مرد کهنسال اضافه می کند: سر این خانواده بالاست. افتخار می کنند. او که در حین صحبت کردن آشکارا مراقب اطراف خود هم هست، ادامه می دهد: همین چند سال پیش یکی از اقوام ما را کشتند، الان در بهشت زهرا دفن شده است. آنها هم همین طور بعد از این همه وقت تحت نظر هستند. اسم او را می پرسم، اما از بیان آن خودداری می کند.

با حرف های او به این فکر می روم که نام شهدای راه آزادی همه جا طنین انداز شده است؛ از شهدای مختلفی که در خیابان های تهران به شهادت رسیدند و بهشت زهرا میعادگاه خانواده های آنها شده است؛ تا ستار بهشتی که دوری راه هم مردم را از حضور بر سر مزارش برای ذکر فاتحه باز نداشته است.

خانمی که بر مزار اقوام خود آمده است، می گوید: از نزدیک ساعت
۳ که اینجا هستم، کوچکترین چیزی را که بر مزار ستار گذاشتند، با سرعت لباس شخصی ها بر می دارند. او که می گوید: پلیس دست بردار نیست، می افزاید: شمع ها را خاموش می کنند و بر می دارند، گل ها را با سرعت از اینجا دور می کنند. برای چه؟ چون نمی خواهند قبر ستار به چشم بیاید.

وی ادامه می دهد: آخر چه پنهان کاریی؟
۱ در رباط کریم که سهل است، نام این جوان در همه دنیا پخش شد. این خانم ساکن رباط کریم هم البته نگران حال خانواده و مادر این شهید راه آزادی است که از بیماری مادر ستار خبر می دهد و می گوید: مگر مادر پیرش می تواند فراموش کند که پسرش با کتک خوردن جان داده است؟

درباره شکنجه و ضرب و شتم ستار بهشتی، هم شهادتنامه
۴۱ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ به ثبت رسیده و هم سند شکواییه ای که با دستخط خود ستار بهشتی است؛ که شکایت خود را از کسانی که وی را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، تنظیم کرده و این رفتار غیر انسانی و غیر قانونی را مورد اعتراض قرار داده بود.

وی در حضور افراد زندانی در بند
۳۵۰ اوین گفته بود که در مقر پلیس امنیت از سقف آویزان شده و درهمان حال مورد ضرب و شتم قرار گرفته است سپس پلیس دست و پاهای وی را به صندلی بسته و مجددا وی را مورد ضرب و شتم قرار داده است. در مواقعی دست های وی را با دستبند بصورت قپانی بسته و کتک می زدند و در مواقعی دیگر وی را بر روی زمین انداخته و با پوتین ضربه های شدیدی به سر و گردن وی وارد می کردند در ضمن این شکنجه ها، زشت ترین فحش های رکیک ناموسی نیز نثار وی می شده است و مکررأ تهدید می کردند که وی را می کشند؛ شکنجه هایی که برای همیشه به نام اقتدارگرایان غاصب جمهوری اسلامی در تاریخ ثبت خواهد شد.
خانواده ستار بهشتی در این ۴۰ روز سختی های زیادی را متحمل شده اند. این خانواده با شجاعت تمام خبر قتل فرزندشان را رسانه ای کردند و با وجود تمام تهدیدها تنها زمانی که در حصر قرار گرفتند، ارتباطشان برای اطلاع رسانی محدود شد. آنها که حتی اجازه نیافته بودند مثل همه داغ دیدگان این دیار یک مراسم آبرومند برای فرزند خود برگزار کنند و حتی مادر وی از دیدن چهره پسرش برای آخرین بار محروم مانده است، در چهلمین روز از شهادت او نیز با رفتار عوامل انتظامی و لباس شخصی ها مورد ضرب و شتم قرار گرفتند تا نشان دهند از برخوردهای چکشی و رفتارهای سرکوب گرانه خود با مردم و خانواده ستار بهشتی دست بردار نیستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر