شهرام فرجزاده همان مرد سیاه پوشی است که ظهر عاشورا در میدان ولیعصر کمی آن طرف تر از سینما قدس در مقابل چشمان بهت زده مان که از دود آتش به خون نشسته بود زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی جان داد.
ششم دی ماه سال ۸۸ بود، عاشورای سرد سه سال پیش، خواهر شهرام فرج زاده به کلمه می گوید برادرش مانند هر سال در مراسم نذری مادر و پدرش کمک کرد، دستانشان را بوسید و خانه را ترک کرد. و دیگر برنگشت تا لحظه ای که فیلم های له شدن این جوان ۳۰ ساله زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی توسط موبایل های مردم به دنیا مخابره شد.
فرمانده انتظامی تهران در پاسخ به خبرنگاری که از او در این باره سوال پرسیده بود مدعی شد که هیچ تصویری مبنی بر رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی معترضین در روز عاشورا وجود ندارد.
او به خبرنگاران گفت دروغ نگویند و آنها را تهدید کرد دیگر حق ندارند سئوالهای دروغ بپرسند؛ یک روز بعد فیلمی که رد شدن یک خودروی پلیس را از روی بدن یک مرد نشان میداد، در اینترنت و شبکههای خبری پخش شد و سپس ناجا اطلاعیهای در باره این موضوع صادر کرد و فیلم را جعلی دانست و اعلام کرد صحت آن را بررسی میکند، گزارشی از نتایج بررسی احتمالی که هیچ گاه منتشر نشد.
راحله فرج زاده با بیان اینکه کشته شدن ستار برای من و خانواده ام نمکی بود بر زخم مان می گوید: اگر وضعیت جامعه به گونه ای بود که فکر می کردیم بالاخره این اتفاق را می توان فراموش کرد، کمکی بود برای ترمیم این زخم. ولی در جامعه ای که طبق گفته خود مسوولین بیشتر از ۷۰ درصد کارخانه ها بسته شدند و این همه آدم با گرانی و معضل نبودن دارو دست و پنجه نرم می کنند و بیماران به خاطر نبودن دارو جان خود را از دست می دهند و وضعیت اسفناکی که هم از نظر اقتصادی هم از نظر اجتماعی مردم هر روز با آن روبرو هستند طبیعی است که مادر و پدر من بهتر نشده که بدتر هم شده اند.
متن کامل گفت و گوی کلمه با خواهر شهرام فرج زاده را با هم می خوانیم:
امروز ۳ سال از آن عاشورای تلخ می گذرد از حس و حال خانواده تان بگویید در این روزها.
فکر می کنم اگر ما یادمان بیاید و به این توجه کنیم که پدر و مادر من هم از همان آدم هایی هستند که در آن جامعه بحرانی زندگی می کنند و به هر حال تمام مشکلات آن جامعه را حس می کنند و این مشکلاتی که در آن جامعه به صورت روزانه هست از دست دادن یک جوان را هم اضافه کنید.
در این سه سال جوان های زیادی کشته و تعداد زیادی اعدام شدند، مشکلات جامعه افزایش پیدا کرده و درد آن ها شده مثل زخمی که مرتب بر رویش نمک ریخته می شود.
به عنوان مثال کشته شدن ستار برای من و خانواده ام نمکی بود بر زخم. اگر وضعیت جامعه به گونه ای بود که فکر می کردیم بالاخره این اتفاق را می توان فراموش کرد کمکی بود برای ترمیم این زخم. ولی در جامعه ای که طبق گفته خود مسوولین بیشتر از ۷۰ درصد کارخانه ها بسته شدند و این همه آدم با گرانی و معضل نبودن دارو دست و پنجه نرم می کنند و بیماران به خاطر نبودن دارو جان خود را از دست می دهند و وضعیت اسفناکی که هم از نظر اقتصادی هم از نظر اجتماعی مردم هر روز با آن روبرو هستند طبیعی است که مادر و پدر من بهتر نشده که بدتر هم شده اند.
از آوا دختر برادرتان بگویید، برخورد او حالا که بزرگ تر شده با این حادثه تلخ چیست؟
وقتی این اتفاق افتاد آوا طفلک فقط ۵ سالش بود و الان ۳ سال گذشته. من خودم روانشناس هستم و با اینکه آنجا نیستم می دانم که بچه ۵ ساله درک درستی از مرگ ندارد. احساس می کند که وقتی می گویند کسی مرده می تواند برگردد. ولی هرچقدر از سنش می گذرد این واقعیت بیشتر برایش ملموس می شود و بیشتر متوجه می شود. ذهنش پیشرفت می کند که ببیند چه اتفاقی افتاده و این طبیعی هست که درد درونیش را بیشتر می کند. به هر حال بچه است و چیزی در بچه ها وجود دارد برای زندگی و با شرایط خودش را انطباق می دهد. اما واقعیت این است که آوا هم مثل در آن جامعه زندگی می کند. وضع مدارس دولتی آنقدر بد است که خانواده می خواهند کاری کنند که آوا را بفرستند مدرسه خصوصی ولی خب فشار مالی زیاد است. مامانش شب و روز کار می کند که بتواند آن ها را تامین کند. به جای اینکه جامعه پیشرفت کرده باشد و مدارس دولتی به وضعیتی در آمده که خانواده های متوسط جامعه نگاهشان این است که بچه هایشان آنجا چیزی یاد نمی گیرند و مجبور باشند که به بخش خصوصی ببرند. کلا همه مشکلاتی که در جامعه برای بچه ها است را در نظر بگیرید که خب طبعا آوا با آن ها رو به رو است و حالا او دختری است که هر روز بیشتر معنی این را می فهمد که پدرش دیگر برنخواهد گشت.
در این سه سال پیگیری هایتان به جایی رسیده؟
اوایل پدرم می رفتند ولی آنقدر بهشان فشار آوردند که احساس کردند که دارند تحقیر می شوند. من قبلا در یک مصاحبه گفتم کسی را که خوابیده می شود بیدار کرد، اما کسی که خودش را به خواب زده هر گز. اینها هم می دانند خودشان قضیه چیست ولی وقتی برادرم و پدرم می رفتند، بهشان نگاه عاقل اندر سفیه می کردند که مثل اینکه تنتان می خارد. برادرم می گفت نگاه می کردند به ما که یا احمقیم یا تنمان می خارد که دنبال این ماجرا می رویم. او می گفت می فرستادندمان دنبال نخود سیاه. رفتارهایشان جوری بود که احساس کردیم کارمان بی فایده است و همینطور فقط تهدیدمان می کنند که اگر ادامه بدهید دچار مشکل می شوید. به همین دلیل دیگر پیگیری نکردند و در سال گذشته فکر نمی کنم خانواده ام هیچ کاری کرده باشند. چه کار می توانستند بکنند؟
چند وقت پیش آقای لاریجانی گفتند که فقط یک نفر در این ماجرا کشته شده و آن هم مرگی مشکوک بوده است.
برایم خیلی سخت است که بخواهم کسی مثل آقای لاریجانی را مورد خطاب خودم قرار بدهم. آدمی با این حد بی شرمی. دلم نمی خواهد هیچ پیامی برایش بفرستم. فکر می کنم اینها لایق کلمه انسان نیستند که من فکر کنم او یک انسان است و یک چیزی گفته. کسی که بتواند واقعیتی که تمام دنیا از آن با خبر هستند را منکر شود من هیچ ندارم بهش بگویم. اگر در رده آدم ها قرار می گرفتند، باید مدال دروغ گویی بهشان می دادند. من فقط عصبی می شوم وقتی این چیزها را می شنوم واقعا نمی دانم چه بگویم.
پس از اتفاقی که برای ستار بهشتی افتاد خیلی ها گفتند اگر ماجرای کهریزک عاشورا و …. پیگیری شده بود ماجرای ستار رخ نمی داد، نظر شما در این باره چیست؟
باور کنید وقتی فاجعه ستار بهشتی را شنیدم در وجودم همان دردی بود که وقتی شهرام را از دست دادم. فکر اینکه یک کارگر که نان آور مادر پیرش بوده، کسی که از طبقه محروم این جامعه بوده، به این شکل فجیع و فقط به خاطر افکارش کشته شده خیلی وحشتناک بود. یعنی با کسی که با غیرت بوده و نتوانسته بی تفاوت باشد نسبت به آنچه در جامعه می گذرد، چنین کاری کردند. بعضی وقتها پیش خودم با مادر ستار صحبت می کنم و از این راه دور دستش را می بوسم که همچین پسری را بار آورده بود و واقعا بریده باد دست کسانی که توانستند به چنین قتلی دست بزنند و چنین فاجعه ای را به بار بیاورند. اما اینکه اگر ما کاری می کردیم را واقعا نمی شد بیش از این از خانواده ها توقع داشت. خانواده ها به شدت تحت فشار قرار گرفته اند. تا جایی که کاری از دستشان بر می آید انجام داده اند. ببینید مادر سهراب اعرابی ها را. همه ی خانواده ها تلاششان را می کنند اما ببینید بالاخره حدی دارد. وکیل اینها یعنی نسرین ستوده وقتی در اعتصاب غذا بود، من هر روز به خودم می گفتم چه کار می توانم برایش بکنم. بعضی وقتها به خودم می گفتم که من هم اعتصاب کنم. بعد فکر می کردم چطوری می توانم به دنیا خبر دهم. چه کار می توانیم بکنیم. با توجه به محدودیت هایی که ایجاد کردند عملا هر صدایی را در نطفه خفه می کنند. واقعا نمی شود این را به گردن خانواده های شهدای قبلی انداخت. مردم هم تا یک حدی مسوول هستند و باید بیشتر مسوولانه برخورد کنند با قضایایی که در جامعه اتفاق می افتد.
فکر می کنم منظورم را درست بیان نکردم. من منظورم خانواده ها نبودند و در مورد مسئولان صحبت کردم. وگرنه خانواده ها که بیش از اندازه هزینه داده اند و کسی از آن ها توقعی ندارد.
من یک کاریکاتور قشنگ دیدم که مسوولین گفتند ما رد پای فاجعه ستار را پیدا می کنیم که می رسید به خودشان. یعنی واقعا کاری را که خودشان انجام دادند چطوری می خواهند به آن رسیدگی کنند؟ به نظر من همچین توقعی از این مسئولان عجیب است.
آن ها ماهیت ضد مردمی دارند و برایشان کارگری که معترض است بزرگترین تهدید محسوب می شود. طبیعی است که اینها نه ستار را تحمل کنند نه کس دیگری را که مثل ستار مسوول باشد نسبت به جامعه اش. ولی شاید اگر تعداد ستارها خیلی زیاد شود دیگر زورشان نرسد.
روز عاشورای ۸۸ رسانه های اقتدار گرایان برچسب های زیادی از جمله فتنه گری به عزادارن حسینی دادند. شهرام آن روز در خیابان چه می کرد؟
شهرام از زمانی که چشمش را باز کرده بود در خانواده ای بزرگ شده بود که هر تاسوعا نذری می دادند و گاهی در خانواده این بحث بود که این مقدار را نمی توانیم و از نظر مالی فشار دارد برای خانواده. ولی پدر من یک درصد بزرگی از درآمدش را می گذاشت و سعی می کرد که نذری را بگذارد برای کسانی که مستحق هستند. شهرام هم از بچه گی همیشه شاهد این بود و آن روز عاشورا که ما شهرام را از دست دادیم هم روز قبلش نذری داده بودیم به در و همسایه و بیشتر از ۱۰۰-۱۵۰ نفر را نذری دادیم و شهرام تمام مدت تلاش کرد و تمام وظایفی رو که داشت در روز عاشورا انجام داده بود. تمام خانه را جارو برقی می کشد و کمک می کند به جمع کردن ظروف و دست مامان و بابا را می بوسد و از خانه می رود بیرون. این آدم فتنه گر است؟!
به نظر ما میاد در این لحظه آن به “سر زدن” و “یاد امام حسین کشته شد” کافی نیست. ما از اول یاد گرفتیم که امام حسین یک انسان آزاده بوده است که چه مسلمان ها، چه کمونیست ها و همه آدم های دنیا به این صفت میشناسندش. همه از امام حسین به عنوان یک آدم آزاده صحبت می کنند. خب شهرام هم به تبعیت از یک فرد آزاده فکر می کرده که مسوولیتش این است که به مسایل جامعه خودش بی تفاوت نباشد. نمی دانم این فتنه گری است؟
و سخن آخرتان با مخاطبان کلمه که حرف های شما را می شنوند؟
آقای خمینی یک روز گفتند که ما با عاشورا زنده هستیم. واقعیتش این است منظور این نیست که مردم در روز عاشورا خودشان را بزنند و گریه کنند، پیام امام حسین خیلی مهمتر از آن کشتار در کربلا بود. نشستن و بر سر زدن که امام حسین اینطوری کشته شد ساده نگاه کردن به ماجرا است. خیلی ها بعد از آن از آن واقعا بدتر کشته شدند. تمام تاریخ پر است از مبارزات کسایی که علیه ظلم برخواستند و ما باید این شیوه به خاطر آوردن نام حسین را تغییر دهیم و به پیام روز عاشورا و امام حسین توجه کنیم.
برادر من می خواست در جامعه ای زندگی کند که از حقوق اساسی و حداقل هایی در زندگی برخوردار باشد. از آزادی و عدالت اجتماعی حداقلی. چیزی که حق هر انسانی است.
ششم دی ماه سال ۸۸ بود، عاشورای سرد سه سال پیش، خواهر شهرام فرج زاده به کلمه می گوید برادرش مانند هر سال در مراسم نذری مادر و پدرش کمک کرد، دستانشان را بوسید و خانه را ترک کرد. و دیگر برنگشت تا لحظه ای که فیلم های له شدن این جوان ۳۰ ساله زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی توسط موبایل های مردم به دنیا مخابره شد.
فرمانده انتظامی تهران در پاسخ به خبرنگاری که از او در این باره سوال پرسیده بود مدعی شد که هیچ تصویری مبنی بر رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی معترضین در روز عاشورا وجود ندارد.
او به خبرنگاران گفت دروغ نگویند و آنها را تهدید کرد دیگر حق ندارند سئوالهای دروغ بپرسند؛ یک روز بعد فیلمی که رد شدن یک خودروی پلیس را از روی بدن یک مرد نشان میداد، در اینترنت و شبکههای خبری پخش شد و سپس ناجا اطلاعیهای در باره این موضوع صادر کرد و فیلم را جعلی دانست و اعلام کرد صحت آن را بررسی میکند، گزارشی از نتایج بررسی احتمالی که هیچ گاه منتشر نشد.
راحله فرج زاده با بیان اینکه کشته شدن ستار برای من و خانواده ام نمکی بود بر زخم مان می گوید: اگر وضعیت جامعه به گونه ای بود که فکر می کردیم بالاخره این اتفاق را می توان فراموش کرد، کمکی بود برای ترمیم این زخم. ولی در جامعه ای که طبق گفته خود مسوولین بیشتر از ۷۰ درصد کارخانه ها بسته شدند و این همه آدم با گرانی و معضل نبودن دارو دست و پنجه نرم می کنند و بیماران به خاطر نبودن دارو جان خود را از دست می دهند و وضعیت اسفناکی که هم از نظر اقتصادی هم از نظر اجتماعی مردم هر روز با آن روبرو هستند طبیعی است که مادر و پدر من بهتر نشده که بدتر هم شده اند.
متن کامل گفت و گوی کلمه با خواهر شهرام فرج زاده را با هم می خوانیم:
امروز ۳ سال از آن عاشورای تلخ می گذرد از حس و حال خانواده تان بگویید در این روزها.
فکر می کنم اگر ما یادمان بیاید و به این توجه کنیم که پدر و مادر من هم از همان آدم هایی هستند که در آن جامعه بحرانی زندگی می کنند و به هر حال تمام مشکلات آن جامعه را حس می کنند و این مشکلاتی که در آن جامعه به صورت روزانه هست از دست دادن یک جوان را هم اضافه کنید.
در این سه سال جوان های زیادی کشته و تعداد زیادی اعدام شدند، مشکلات جامعه افزایش پیدا کرده و درد آن ها شده مثل زخمی که مرتب بر رویش نمک ریخته می شود.
به عنوان مثال کشته شدن ستار برای من و خانواده ام نمکی بود بر زخم. اگر وضعیت جامعه به گونه ای بود که فکر می کردیم بالاخره این اتفاق را می توان فراموش کرد کمکی بود برای ترمیم این زخم. ولی در جامعه ای که طبق گفته خود مسوولین بیشتر از ۷۰ درصد کارخانه ها بسته شدند و این همه آدم با گرانی و معضل نبودن دارو دست و پنجه نرم می کنند و بیماران به خاطر نبودن دارو جان خود را از دست می دهند و وضعیت اسفناکی که هم از نظر اقتصادی هم از نظر اجتماعی مردم هر روز با آن روبرو هستند طبیعی است که مادر و پدر من بهتر نشده که بدتر هم شده اند.
از آوا دختر برادرتان بگویید، برخورد او حالا که بزرگ تر شده با این حادثه تلخ چیست؟
وقتی این اتفاق افتاد آوا طفلک فقط ۵ سالش بود و الان ۳ سال گذشته. من خودم روانشناس هستم و با اینکه آنجا نیستم می دانم که بچه ۵ ساله درک درستی از مرگ ندارد. احساس می کند که وقتی می گویند کسی مرده می تواند برگردد. ولی هرچقدر از سنش می گذرد این واقعیت بیشتر برایش ملموس می شود و بیشتر متوجه می شود. ذهنش پیشرفت می کند که ببیند چه اتفاقی افتاده و این طبیعی هست که درد درونیش را بیشتر می کند. به هر حال بچه است و چیزی در بچه ها وجود دارد برای زندگی و با شرایط خودش را انطباق می دهد. اما واقعیت این است که آوا هم مثل در آن جامعه زندگی می کند. وضع مدارس دولتی آنقدر بد است که خانواده می خواهند کاری کنند که آوا را بفرستند مدرسه خصوصی ولی خب فشار مالی زیاد است. مامانش شب و روز کار می کند که بتواند آن ها را تامین کند. به جای اینکه جامعه پیشرفت کرده باشد و مدارس دولتی به وضعیتی در آمده که خانواده های متوسط جامعه نگاهشان این است که بچه هایشان آنجا چیزی یاد نمی گیرند و مجبور باشند که به بخش خصوصی ببرند. کلا همه مشکلاتی که در جامعه برای بچه ها است را در نظر بگیرید که خب طبعا آوا با آن ها رو به رو است و حالا او دختری است که هر روز بیشتر معنی این را می فهمد که پدرش دیگر برنخواهد گشت.
در این سه سال پیگیری هایتان به جایی رسیده؟
اوایل پدرم می رفتند ولی آنقدر بهشان فشار آوردند که احساس کردند که دارند تحقیر می شوند. من قبلا در یک مصاحبه گفتم کسی را که خوابیده می شود بیدار کرد، اما کسی که خودش را به خواب زده هر گز. اینها هم می دانند خودشان قضیه چیست ولی وقتی برادرم و پدرم می رفتند، بهشان نگاه عاقل اندر سفیه می کردند که مثل اینکه تنتان می خارد. برادرم می گفت نگاه می کردند به ما که یا احمقیم یا تنمان می خارد که دنبال این ماجرا می رویم. او می گفت می فرستادندمان دنبال نخود سیاه. رفتارهایشان جوری بود که احساس کردیم کارمان بی فایده است و همینطور فقط تهدیدمان می کنند که اگر ادامه بدهید دچار مشکل می شوید. به همین دلیل دیگر پیگیری نکردند و در سال گذشته فکر نمی کنم خانواده ام هیچ کاری کرده باشند. چه کار می توانستند بکنند؟
چند وقت پیش آقای لاریجانی گفتند که فقط یک نفر در این ماجرا کشته شده و آن هم مرگی مشکوک بوده است.
برایم خیلی سخت است که بخواهم کسی مثل آقای لاریجانی را مورد خطاب خودم قرار بدهم. آدمی با این حد بی شرمی. دلم نمی خواهد هیچ پیامی برایش بفرستم. فکر می کنم اینها لایق کلمه انسان نیستند که من فکر کنم او یک انسان است و یک چیزی گفته. کسی که بتواند واقعیتی که تمام دنیا از آن با خبر هستند را منکر شود من هیچ ندارم بهش بگویم. اگر در رده آدم ها قرار می گرفتند، باید مدال دروغ گویی بهشان می دادند. من فقط عصبی می شوم وقتی این چیزها را می شنوم واقعا نمی دانم چه بگویم.
پس از اتفاقی که برای ستار بهشتی افتاد خیلی ها گفتند اگر ماجرای کهریزک عاشورا و …. پیگیری شده بود ماجرای ستار رخ نمی داد، نظر شما در این باره چیست؟
باور کنید وقتی فاجعه ستار بهشتی را شنیدم در وجودم همان دردی بود که وقتی شهرام را از دست دادم. فکر اینکه یک کارگر که نان آور مادر پیرش بوده، کسی که از طبقه محروم این جامعه بوده، به این شکل فجیع و فقط به خاطر افکارش کشته شده خیلی وحشتناک بود. یعنی با کسی که با غیرت بوده و نتوانسته بی تفاوت باشد نسبت به آنچه در جامعه می گذرد، چنین کاری کردند. بعضی وقتها پیش خودم با مادر ستار صحبت می کنم و از این راه دور دستش را می بوسم که همچین پسری را بار آورده بود و واقعا بریده باد دست کسانی که توانستند به چنین قتلی دست بزنند و چنین فاجعه ای را به بار بیاورند. اما اینکه اگر ما کاری می کردیم را واقعا نمی شد بیش از این از خانواده ها توقع داشت. خانواده ها به شدت تحت فشار قرار گرفته اند. تا جایی که کاری از دستشان بر می آید انجام داده اند. ببینید مادر سهراب اعرابی ها را. همه ی خانواده ها تلاششان را می کنند اما ببینید بالاخره حدی دارد. وکیل اینها یعنی نسرین ستوده وقتی در اعتصاب غذا بود، من هر روز به خودم می گفتم چه کار می توانم برایش بکنم. بعضی وقتها به خودم می گفتم که من هم اعتصاب کنم. بعد فکر می کردم چطوری می توانم به دنیا خبر دهم. چه کار می توانیم بکنیم. با توجه به محدودیت هایی که ایجاد کردند عملا هر صدایی را در نطفه خفه می کنند. واقعا نمی شود این را به گردن خانواده های شهدای قبلی انداخت. مردم هم تا یک حدی مسوول هستند و باید بیشتر مسوولانه برخورد کنند با قضایایی که در جامعه اتفاق می افتد.
فکر می کنم منظورم را درست بیان نکردم. من منظورم خانواده ها نبودند و در مورد مسئولان صحبت کردم. وگرنه خانواده ها که بیش از اندازه هزینه داده اند و کسی از آن ها توقعی ندارد.
من یک کاریکاتور قشنگ دیدم که مسوولین گفتند ما رد پای فاجعه ستار را پیدا می کنیم که می رسید به خودشان. یعنی واقعا کاری را که خودشان انجام دادند چطوری می خواهند به آن رسیدگی کنند؟ به نظر من همچین توقعی از این مسئولان عجیب است.
آن ها ماهیت ضد مردمی دارند و برایشان کارگری که معترض است بزرگترین تهدید محسوب می شود. طبیعی است که اینها نه ستار را تحمل کنند نه کس دیگری را که مثل ستار مسوول باشد نسبت به جامعه اش. ولی شاید اگر تعداد ستارها خیلی زیاد شود دیگر زورشان نرسد.
روز عاشورای ۸۸ رسانه های اقتدار گرایان برچسب های زیادی از جمله فتنه گری به عزادارن حسینی دادند. شهرام آن روز در خیابان چه می کرد؟
شهرام از زمانی که چشمش را باز کرده بود در خانواده ای بزرگ شده بود که هر تاسوعا نذری می دادند و گاهی در خانواده این بحث بود که این مقدار را نمی توانیم و از نظر مالی فشار دارد برای خانواده. ولی پدر من یک درصد بزرگی از درآمدش را می گذاشت و سعی می کرد که نذری را بگذارد برای کسانی که مستحق هستند. شهرام هم از بچه گی همیشه شاهد این بود و آن روز عاشورا که ما شهرام را از دست دادیم هم روز قبلش نذری داده بودیم به در و همسایه و بیشتر از ۱۰۰-۱۵۰ نفر را نذری دادیم و شهرام تمام مدت تلاش کرد و تمام وظایفی رو که داشت در روز عاشورا انجام داده بود. تمام خانه را جارو برقی می کشد و کمک می کند به جمع کردن ظروف و دست مامان و بابا را می بوسد و از خانه می رود بیرون. این آدم فتنه گر است؟!
به نظر ما میاد در این لحظه آن به “سر زدن” و “یاد امام حسین کشته شد” کافی نیست. ما از اول یاد گرفتیم که امام حسین یک انسان آزاده بوده است که چه مسلمان ها، چه کمونیست ها و همه آدم های دنیا به این صفت میشناسندش. همه از امام حسین به عنوان یک آدم آزاده صحبت می کنند. خب شهرام هم به تبعیت از یک فرد آزاده فکر می کرده که مسوولیتش این است که به مسایل جامعه خودش بی تفاوت نباشد. نمی دانم این فتنه گری است؟
و سخن آخرتان با مخاطبان کلمه که حرف های شما را می شنوند؟
آقای خمینی یک روز گفتند که ما با عاشورا زنده هستیم. واقعیتش این است منظور این نیست که مردم در روز عاشورا خودشان را بزنند و گریه کنند، پیام امام حسین خیلی مهمتر از آن کشتار در کربلا بود. نشستن و بر سر زدن که امام حسین اینطوری کشته شد ساده نگاه کردن به ماجرا است. خیلی ها بعد از آن از آن واقعا بدتر کشته شدند. تمام تاریخ پر است از مبارزات کسایی که علیه ظلم برخواستند و ما باید این شیوه به خاطر آوردن نام حسین را تغییر دهیم و به پیام روز عاشورا و امام حسین توجه کنیم.
برادر من می خواست در جامعه ای زندگی کند که از حقوق اساسی و حداقل هایی در زندگی برخوردار باشد. از آزادی و عدالت اجتماعی حداقلی. چیزی که حق هر انسانی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر